چشمان کاملاً بسته

جنگلی از خواب بر می خیزد. ارکستری بی راهبر اما آکنده از هماهنگی. حشرات و پرندگان آغازگران اند و در دیگر سو دریاست با صبوری و تکرار کم حاصل ولی مداوم خویش. دریا دیرپاست و شتابی در دیدن دسترنج میلیاردها ساله سایش خاکستری خود بر اندام زمین ندارد. ازینروست که سنگین سخن می گوید وContinue reading “چشمان کاملاً بسته”

بیاد دوست رفته ام جلیل

در مترو به این فکر می کردم که چرا بید مجنون های پارک لاله با دیدن ما که برای خواندن شیمی و عربی به دیدارشان می رفتیم آنقدر بی قراری می کردند… شاید آبشاری که ازش پایین پریدی بیست و دو سال پیش بهشان گفته بود و ما بی خبر بودیم. دلم برایت تنگ شدهContinue reading “بیاد دوست رفته ام جلیل”

درنگ کن!

– به یاد دوست تازه درگذشته برادرم. می دانم که می دانی و از یاد هیچ کداممان هم نخواهد رفت: نه شادمانی نگاه و گرمای لبخندش و نه صمیمیت پنجه ها و شوری که با بودنش به جمع ما می بخشید. از همین «ما»یی حرف می زنم که همگی خوب می شناسیمش. از همین باContinue reading “درنگ کن!”