جنگلی از خواب بر می خیزد. ارکستری بی راهبر اما آکنده از هماهنگی. حشرات و پرندگان آغازگران اند و در دیگر سو دریاست با صبوری و تکرار کم حاصل ولی مداوم خویش. دریا دیرپاست و شتابی در دیدن دسترنج میلیاردها ساله سایش خاکستری خود بر اندام زمین ندارد. ازینروست که سنگین سخن می گوید وContinue reading “چشمان کاملاً بسته”
Monthly Archives: February 2012
بیاد دوست رفته ام جلیل
در مترو به این فکر می کردم که چرا بید مجنون های پارک لاله با دیدن ما که برای خواندن شیمی و عربی به دیدارشان می رفتیم آنقدر بی قراری می کردند… شاید آبشاری که ازش پایین پریدی بیست و دو سال پیش بهشان گفته بود و ما بی خبر بودیم. دلم برایت تنگ شدهContinue reading “بیاد دوست رفته ام جلیل”
درنگ کن!
– به یاد دوست تازه درگذشته برادرم. می دانم که می دانی و از یاد هیچ کداممان هم نخواهد رفت: نه شادمانی نگاه و گرمای لبخندش و نه صمیمیت پنجه ها و شوری که با بودنش به جمع ما می بخشید. از همین «ما»یی حرف می زنم که همگی خوب می شناسیمش. از همین باContinue reading “درنگ کن!”