اشک شرم و شوق

من یک «مرد» درست و حسابی هستم. یعنی – به ندرت اشکم در می آید و این قسمت از دیالوگ فیلم «سرب» که جمشید مشایخی به هادی اسلامی می گوید «مرد باید گریه هم بلد باشد» را خیلی در دستور کارم قرار نمی دهم ( بین خودمان… پنهان از بقیه شاید زیادی هم بلد باشم)Continue reading “اشک شرم و شوق”

«تیر»ی در روشنایی

خیز برداشته بودم که آخرین روز بهار را به نوشتن در باب «دوستی» به باد دهم و شلنگ تخته های فلسفی و غمبادهای عاطفی را بهم بیامیزم و ساز مزخرف گویی کوک کنم و با جملات قصاری از قماش آنچه «نشانی دهلوی» در «عرفات العاشقین» که می گوید دوست آن است کو معایب دوست همچوContinue reading “«تیر»ی در روشنایی”