کله پزی بتهوون (یا مانیای معنویت رمانتیستیک در اثنای لمپنیسم)

دوست من! عزیز من! یار جانی ام! خواهر یا برادرم! دشمن خونی ام! مهربان! باوفا! الاغ! گوش کن چه می گویم..فقط نشنو…گوش کن! بفهم! من نه از منبر و تریبون و ایوان بقعه و دستگاه و بارگاهم که از تهِ چاه ناپایداری ام دارم برایت می نویسم. صدایم را از ژرفای حضیض پرشکوه شکنندگی امContinue reading “کله پزی بتهوون (یا مانیای معنویت رمانتیستیک در اثنای لمپنیسم)”

در بند تدبیر

‌وسط مسط های همان پتک فرو آوردن و سندان نرم کردن و اخگر جهاندن های آخر اکتبر بودم که کک به تنبان «اگو» ام افتاد. لالایی هایی که از تن ندادن و گردن ننهادن به صحنه آرایی های سه یار قدیمی «آز» و «خشم» و «جهل» در یک گوش جانم خوانده بودم از گوش دیگرشContinue reading “در بند تدبیر”