درخت

امروز درختی نشاندم. گونه ای افراست. گمانم دو سالی داشته باشد. بالابلند و باریک با برگهایی سبز و زرد. دوست داشتم به دست خودم بنشانمش. کاشتن نمی گویم چرا که آغازش با من نبوده است. روزی یا شبی، دستی گمنام اندام باریک و نورسش را به سبکی برداشته و در گلدانی پلاستیکی به عمق تقریبیContinue reading “درخت”

برای آنکس که رفت

دوست دارم هوا گرم باشد و نه خیلی مرطوب. دقایق آخر، زمانی که محتویات خلاصه ساک مختصرترت را وارسی می کنی را از نزدیک به تماشا بنشینم و پیش خودم – پس آن بوته های انبوهی که در پناهشان روح یک نوجوان تار و پود رویاهایش را بهم می بافد – درباره احساس درونی توContinue reading “برای آنکس که رفت”

Déjà vu

«چه فريبي اما، چه فريبي! كه آنكه از پس پرده نيمرنگ ظلمت به تماشا نشسته از تمامي فاجعه آگاه است وغمنامه مرا پيشاپيش حرف به حرف باز مي شناسد.» کاش دستکم خاطره ای، نشانی، چیزی بود. از آن پرسشی که خوب بود اگر پرسیده می شد. که کسی پیش از آوردنم به این چارچوب رنگارنگContinue reading “Déjà vu”

در ستایش «دیگران»

از «یک» تا «هم» شبی است بی ماهتاب. آدم دارد تک وتنها در بیابان راه می رود که یکهو برقی می زند. پیش درآمد غرش رعد و ریزش باران.رهگذر برای لحظه ای تصویر شبح گونه ای از پیرامون خویش می بیند و پیش از دریافت تفسیری درست از آن همه چیز دوباره تاریک می شود.Continue reading “در ستایش «دیگران»”